هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

جوجه جون من

عكس پست قبل

يك مورد جديد پيش اومده :‌وقتي اذيتم ميكني منم اخم ميكنم و مثلا باهات قهر ميكنم بعد چند دقيقه مي ياي    رو بروم و چشمات رو ريز ميكني و ميخندي طوري كه همه دندونات مشخص بشه و بعدم منو بوس ميكني و دستم رو ميگيري ، منم باهات آشتي ميكنم . يا اگه چيزي رو بخواي و ببيني از موضع جيغ و داد بهش نميرسي اينكار رو ميكني و منم تسليييييييم ميشم . اي كوچولوي با سياست اگه بشه از اين حالتت عكس ميگيرم . كوچولوي عشق عينك من !!!! تولد خاله بهاره (بَ بَ )‌بقول محمد رضا درست كردن برج با كمك بابايي خوردن پرتقال (مثلا) تازه كم كم ميوه رو به دستت ميگيري قبلا بهش دست هم نميزدي ...
25 بهمن 1394

باي باي شيشه شير دوست داشتني

پروژه تلخ از شيشه گرفتن جوجه عزيزم : 1-نوشتم تا ببيني چطوري تو اولين امتحان زندگيت سربلند بيرون اومدي . 2-نوشتم شايد تجربه هام بدرد كسي بخوره . 3-عكسهاي اين پست و پست قبل تو پست بعد .   ديگه خيلي تنبلي كرده بودم خيلي شنيده و خونده بودم كه يك هفته بايد بيدارخوابي بكشي و هي بايد راه ببريش تا بخوابه و ... در نتيجه ترس از گريه ها و ضجه ها و بيخوابي و تنها بودن توي اين پروژه نميذاشت تصميمم رو عملي كنم .حتي از يك سالگي تصميم داشتم شيشه شير رو ازش بگيرم نه شير رو !!! اما باز بخاطر اينكه فقط تو خواب شير ميخورد و با شيشه ميخوابيد و هوا هم كم كم گرم ميشه همش تو فكر اين پروژه بودم . ميترسيدم دندوناش خراب بشه . خيلي غ...
20 بهمن 1394

21 ماهگيت مبارك عشق بي همتاي من

21 ماهگي هم تموم شد . عشق بي تكرارم خيلي دوستت دارم هر روز ميگذره بهتر و فهميده تر ميشي . حرف گوش كن و مرتب و تميز و خلاصه بيست بيستي . اين ماه اتفاق خاصي نيفتاد . فقط زندايي و خاله بابايي در عرض يك هفته فوت كردن . خدا بيامرزشون و روحشون شاد . خاله بني هم رفت خونه جديدش . حرف زدنت هم مثل سابقه . كلمات بيشتري رو ميگي اما به زبون خودت . اما جمله هنوز در كار نيست . رفتيم خونه همسايه جديدمون براي آشنايي .شما هم چون از همسايه ميترسي از بغلم نمي اومدي پايين فقط پسر اونا كه شش ماه از تو كوچكتر هست بعد چند دقيقه اومد و هي به صورتت و دستت و بدنت دست ميزد انگار داشت شناسايي ميكرد . بعدم همش مي اومد پيشت رو مبل مينشست و تو هم هي دورتر ميرف...
17 بهمن 1394
1